فندوق برفــــی ما آوافندوق برفــــی ما آوا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

♥ کوچولــــღــــوی زمستونی من ♥

کوچولوی مامان

قدمهات انقدر کوچیک هستن که منو بابا کلی وقت میزاریم تا تو یه مسیر رو بری اما امروز موقع راه رفتن دست ما رو ول کردی و افتادی زمین خیلی ناراحت شدیم اما قشنگیش به این بود که خودت دوباره پا شدی و گریه نکردی اخه کوچولوی مامان هر روز بزرگتر و بزرگتر میشه ...
30 ارديبهشت 1393

کفش های اوا کوچولو

جیگرم سلام امروز تو مغازه دوست بابایی کلی گشتیم تا یه کفش سایزشما پیدا کردیم اخه پاهای آوا خانوم خیلی کوچیکه.بعد شما گیر داده بودی که حتما قرمز بخرم اما من شیری میخواستم برای همین انقدر اونو تو مغازه تو پات کردم تا خوشت بیاد وقتی هم اومدیم خونه از پات در نمیاوردی
12 ارديبهشت 1393

اوا جوجه کوچولو

سلام شیرینکم عزیزم امروز من و تو بابای رفتیم بیرون پیاده رویی بعد شما خانوم گل با دیدن جوجه ها کلی ذوق کردی که ما هم برات یدونه خریدم اقا جوجه رو داخل کیسه بهمون داد که تو دخملی انقدر اونو تکون دادی که بیچاره سر گیجه گرفته بود بحال شده بود جوجمون.خلاصه خانومم بردی پارک تو رو با جوجه ات که شما از بس فشاردادی دلم براش سوخت که جوجه بیچاره دو روز بیشتر دوم نیاورد.راشتی تو از پاهای جوجه چندشت میشد برای همین میومد سمتت چندشت میشود
12 ارديبهشت 1393

تولد یک سالگی

قشنگم سلاااااااام امید زندگیم یدونه دخترم امروز تو سیصد وشصت وپنچ روز رو پشت سر گذاشتی گلم تو الان یه بهار وتابستون و پاییز و زمستون رو دیدی گلم میخوام بگم تا الان هر چی تجربه کردی جدید و نا اشنا بود سرما گرما اما از این به بعد تکرار هست با اتفاقات جدید عشقم من و پدرت هم یکساله جدید رو در کنار تو تجربه کردیم سال 92بهترین سال عمر مبوده.نفسم بودنت برکت  زندگیمون هست دوستت داریم  تولد یک سالگیت مبارک راستی تو روز جشن همش استرس داشتم که گریه کنی و بهمون خدش نگذر اما خدا رو شکر تو از اونجایی رقصیدن رو دوست داشتی از اول تا اخر شب فقط با صدای موزیک میرقصیدی کلی هم به من و تو ومهمونها خوش گذشت Happy birthday ava ...
9 ارديبهشت 1393

چهار شنبه سوری

سلام امروز من و آوا بابا سعید با عمه ها بابا بزرگ رفتیم پشت بوم اتیش روشن کردیم و از رو اتیش پریدیم و گفتیم زردی ما از تو سرخی تو از ما امشب بابا یه عالمه ترقه سیگارت گرفته بود که با هم روشن کردیم تو هم با شنیدن ترقه ذوق زده میشدی میخندیدی
9 ارديبهشت 1393

اولین قدمهای فندق برفی

سلاااااااام میگن سالی که نکوست از بهارش  پیداس کوچولوی من امشب (14 )فروردین یکدفعه دست دایی امیدشو گرفت شروع کرد به راه رفتن یک دفعه دستش رو ول کرد خودش دو قدم برداشت با ذوق کردن ما اونم ذوق میکرد و تلاشش بیشتر میشد برای راه رفتن همش غصه داشتم که آوا که تو روروک نمونده چجوری پس راه میره  اما واقعا اگه خدا بخواد بچه تو یک لحظه همه کار میکنه خیلی خوشحال شده بودیم باباسعیدت انقدر خوشحال بوداشک خوشحالی میریخت صحنه با شکوهی بود ...
24 فروردين 1393

استرس تولد

سلام زیبا روی من نزدیک تولدت هست من هم کلی استرس برای جشن گرفتن دارم از طرفی هم نزدیک عید هم باید حواسم به خرید لباس وتدارکات جشن تولد باشه هم خونه تکونی هر چند نصف بیشتر کارها رو با تعویض وسایل به دوش باباسعید انداختم از تعویض کابینت تو موکت وفرش وپرده گرفته تا نقاشی خونه اما باز استرس دارم اخه اولین تولد کوچولوم هستش  امیدوارم خوب از پسش بربیام                                            ♥دوستت دارم بــــــــــــــــ...
11 بهمن 1392

ماه یازده

سلام نفـســـــــــــــــــــــــــــــــــم                                                                                                    ای همه کســـــ...
10 بهمن 1392