فندوق برفــــی ما آوافندوق برفــــی ما آوا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

♥ کوچولــــღــــوی زمستونی من ♥

فندوق برفــــــــــی ما

 

 

 

 آوا کوچولوی ما توی آخرین ماه زمستان ‍‍پرید بغل مامانش و ما رو خوشحال کرد ...

ما خوشحالیم که خدا یه همچین هدیه ای رو به ما داد

 

دوستت داریم آوا جونم ♥

 

 

 

انشاالله این ایات همیشه پشت و پناهت باشه عزیــــــــزم 

 

آوا کوچولوی من 

 

 

 

 

 

 

 

سالگرد بابا بزرگ

امروز بیست و هفت مرداد سالگرد بابابزرگ پدر من بود .سخت بود نبودن پدری در کنار مون دلم بعضی وقتها میگیره که چرا انقدر زود ما رو ترک کردی  به ثمر نشستن بچه هاتو ندیدی .راست میگن خدا ادم خوب هارو زود میبره پیش خودش خدایا به من قدرتی بده که نبودن پدر بتونم تحمل کنم نداشتن  پشتوانه و حامی نداشتم دست گرم و مهربان نداشتن شونه های برای تکیه......... با جملات سخته گفتن حسی که تو این سیزده سال داشتم.خدایا همه پدر و مادرها ببخش و بیامرز و جاشون تو بهشت باشه.دوستت دارم پدر امروز صبح با شما و بابا سعید رفتیم بهشت زهرا و تو با قمقه کوچیکت قبر بابا بزرگ رو میشستی مرسی مامان که کمک میکردی بعدش اومدیم خونه و من اش پختم خدا قبول کنه خیلی خ...
28 مرداد 1393

لباس

خدایی ببین چه جوری به پاهای خوشگلش نگاه میکنه عمه زهرا برات یه لباس داده دلم نیومد عکساشو برات نزارم اینجا هم اوا خانوم گریه میکنه که نریم خونه ...
27 تير 1393

چیدن انجیر

سلام جیگر من امروز با بابا سعید واقاجون وعزیزت با هم رفتیم حیاط اولین انجیر رو بچینیم عشقم تو اولین انجیرتو هم خوردی اخه شما هر چیزی رودوستت نداری بابا هم کلی خوشحال شد ویه عالمه برات چید اما شما همون یه دونه رو خوردی این هم عکس های گل دخترم دخترم خسته شده وکمی نشستش تا خستگی در کنه گل خانوم بعدش تو شستن حیاط به مامانش کمک کرده ا ینم بابا سعید که از بالا حواسش به دخملیش بود   ...
27 تير 1393

ورود موزی به خانه

سلام  فندوق من وای تو چقدر بلا شدی مامان . امشب داشتیم با بابا تو اشپزخونه شام میخوردیم و از اونجا که هوا گرم شده بود یه سوسک موزی اومده بود خونه ما هم سر گرم خوردن که تو یک  دفعه گفتی جوجو مامان جوجو و بابا جوجو منم یهو سرم بلند کردم دیدم سوسک هست  بلند جیغ زدم و پریدم هوا تو هم از این حرکت من خوشت اومد و خندیدی دیگه تا اخر شب  ول نمیکردی و همش میگفتی جوجو بعد میخندیدی نفسم فکر کنم از ترسیدن مامانت خیلی خوشت اومد و هی تکرارمیکردی .ماشالله بتو دختر گلم از الان شوخی کردن و سر کار گذاشتن رو یاد گرفته بودی. عزیزم همه جوره دنیام با تو رنگارنگ میشه دوستت دارم دنیایی من      &n...
23 تير 1393

خاطره

سلام قشنگ ترین دخترترم دیروز داشتم به گذشته به اولین روزها فکر میکردم به اون روزی که خدا تو رو به من داد و تو نام زیبای مادر رو به من روزهای اول خیلی روزهای سختی برای من بود وقتی تو بدنیا اومدی چون گروه خونیت با من o مثبت فرق داشت  bمثبت با اینکه زردیت هفت بود.دکترت گفت باید بستری بشی منم قلبم گرفته شده بود از اونجا که سزارین  شده بودم من اومدم خونه تا کمی استراحت کنم.وقتی اومدم خونه اونم بدون تو دنیا رو  سرم خراب شده بود و تو ماشین تا خونه فقط گریه میکردم همه میگفتن که شیرت تلخ میشه و ... گریه نکنم اما دست خودم که نبود. بعد به هر میگفتم درجه زردی تو هفت هس میگفتن چرا بستری کردمتو بیارم خونه خلاصه که تصم...
23 تير 1393

شیرین زبونی های آوا خانوم

عزیزکم سلام  الان ماشالله دایره لغاتت بیشتر و بیشتر شده و کلی کلمه های جدید میگیی  البته یهجورایی هم جمله میگی  مثلاوقتی میخوای بگی پاهات درد میکنه /پا درد یا به عمه اعظم میخوای بگی اهنگ بزار برقصم /گوشیش رو میدی بهشو میگی نانا یا کفشات و میاریی و میدی به باباسعید میگی/پا دد بای بای بوس بوس کلمه های که جدیدن میگی (اقا جون/آ نون)(دایی رضا/دایی اییا )(سما/عما )(عمو )( چرا/ترا)(بشین بنیش) گاگا/ نی نی و ........که الانم یادم نمیاد راستی وقتی عزیز و مامانی نماز میخونن میری سرتو میزاری رو مهر رو میگی علی جان.اکبر(الله اکبر)
18 تير 1393

بدون عنوان

عزیزکم سلام  الان ماشالله دایره لغاتت بیشتر و بیشتر شده و کلی کلمه های جدید میگیی  البته یهجورایی هم جمله میگی  مثلاوقتی میخوای بگی پاهات درد میکنه /پا درد یا به عمه اعظم میخوای بگی اهنگ بزار برقصم /گوشیش رو میدی بهشو میگی نانا یا کفشات و میاریی و میدی به باباسعید میگی/پا دد بای بای بوس بوس کلمه های که جدیدن میگی (اقا جون/آ نون)(دایی رضا/دایی اییا )(سما/عما )(عمو )( چرا/ترا)(بشین بنیش) گاگا/ نی نی و ........که الانم یادم نمیاد راستی وقتی عزیز و مامانی نماز میخونن میری سرتو میزاری رو مهر رو میگی علی جان.اکبر(الله اکبر)
18 تير 1393

ماه مبارک رمضان

سلام عشقم این دومین ماه مبارک رمضان هست که تو پیشم هستی و وجودت خونه  مارو قشنگ تر کرده.یه کم ناراحتم که نمیتونم روزه بگیرم اخه شما شیر  میخورید از طرفی هم خدا رو شکر میکنم که چند وقتی هست که تو عزیزم بهتر شیر میخوری.عزیزم ماه رمضون باتو یه صفایی دیگه ای داره دیشب با خانواده بابا سعید رفتیم پارک قاءم برای دیدن نمایشگاه خیریه به شما کلی خوش گذشت اخه ماهان با دوچرخه اومده بود شما گیر داده بودی که سوارت کنه اون طفلی هم تو رو صندلی گذاشته بود جای خودش تنگ تر شده  بود.بعدش هم رفتیم ماشین سواری کردی بعد بستنی و هندوانه و...... اما اب چون هوا گرم شده شما هم طاقت گرما رو نداری تند تند اب میخوری طوری ...
18 تير 1393

قرار وبلاگی

خدایا ممنونم بهم دختری از جنس فرشته دادی تالبا دوستهای مثل خواهر اشنا شدم از وفتی با دوستانمون اشنا شدیم دیگه تو خونه نمیمونیم و تقریبا هر ماه میریم بیرون و کلی خوش میگذرونیم البته پاتوقمون پارک رازی هست.ایندفعه قرار شد علاوه بر خوراکی های خوشمزه برای شما برای خودمون هم عصرونه ببریم که سوده جون مامان مهیار الویه/سعیده جون مامان ارتین نون خرما/شقایق جون مامان ارشان دوغ/و من هم فلاکس چایی/البته سوپرایز بزرگ توسط زهرا جون مامان ایلیا بود که کیک و شربت اورد تولد 33ماهگی اقا ایلیا بود که کلی زحمت کشیده بود.که هیچ کدوم نمیدونستیم خیلی خوشحال  و غافلگیر شده بودیم دستت درد نکنه زهرا جون   ...
19 خرداد 1393